دانه های دل

مــن،

انــاری را مــی کنــم، دانــه!

بــه دل مــی گــویــم،

خــوب بــود ایــن مــردم،

دانــه هــای دلشــان، پیــدا بــود . . .

"سهراب سپهری"

عمر گل

اگر عمر گل

هفته ای بیش نیست

خدایا نه خارم

چرا مانده ام

"فریدون مشیری"


ابر ابروها


گردو از گردی،

گــردو شــد!

لابد ابرو هــم از ابری،

ابــرو!

بیهــوده نیســت کــه همیشــه خیســی،

چشــم مــن . . .


"جواد نوروزی"


سفر

تعطیلات نوروز به کجا برویم

پدر از بی‌پولی گفت و قسط‌های عقب‌مانده

مادر از سختی راه و بی‌خوابی و ملافه و حمام

ساعت شد 12 نصف شب

گفتیم برویم سر اصل مطلب

یکی گفت برویم شیراز

دیگری گفت نه‌خیر مشهد

ساعت شد 5 صبح

مادر گفت بالاخره کجا برویم

پدر گفت برویم بخوابیم!


"اکبر اکسیر"


دست گیری

امــروز دســت گیــر

کــه فــردا،

از دســت رفتــه اســت؛

انســان خستــه‌ای کــه نجــاتــش بــه دســت تــوســت . . .


"فریدون مشیری"


گرمی دل ها

دل من دير زمانیست كه می پندارد:

بی گمان سنگدل است آنكه روا می دارد

جان اين ساقه نازك را

                       - دانسته-

                                بيازارد! ...

« دوستی » نيز گلی است؛

مثل نيلوفر و ناز،

ساقه ترد ظريفی دارد...


...زندگی ، گرمی دل های به هم پيوسته ست

تا در آن دوست نباشد همه درها بسته ست...


...باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست

تازه،

        عطر افشان

                   گلباران باد

"فریدون مشیری"



ظهر تابستان است

ظهر تابستان است...


سایه ها می دانند که چه تابستانی است


سایه هایی بی لک


گوشه ای روشن و پاک


کودکان احساس!


جای بازی اینجاست...


"سهراب سپهری"



افسوس

گفتی که: چو خورشید زنم سوی تو پر

چون ماه شبی می کشم از پنجره سر

اندوه ...

که خورشید شدی ... تنگ غــــروب!

افسوس ...

که مهتاب شدی ... وقت ســــــــحر!


"فریدون مشیری"



پر بکش

دلت که گرفت ، دیگر منت زمین را نکش

راه آسمان باز است ، پر بکش

او همیشه آغوشش باز است ، نگفته تو را می خواند

اگر هیچکس نیست ، خدا که هست . . .

خدا تلفن ندارد ، اما من با او صحبت میکنم

فیسبوک ندارد ، اما من دوست او هستم

توییتر ندارد ، اما من او را دنبال میکنم . . .

زندگي

زندگی در گذر آینه ها جان دارد

با سفرهای پر از خاطره ایمان دارد

زندگی خواب لطیفیست که گل می بیند

اضطراب و هیجانیست که انسان دارد

زندگی کلبه ی دنجیست که در نقشه ی خود

دو سه تا پنجره رو به خیابان دارد

گاه با خنده عجین است و گهی با گریه

گاه خشک است و گهی شر شر باران دارد

زندگی مرد بزرگیست که در بستر مرگ

به شفابخشی یک معجزه ایمان دارد

زندگی حالت بارانی چشمان تو است

که در آن قوس و قزح های فراوان دارد

زندگی آن گل سرخیست که تو می بویی

یک سرآغاز قشنگیست که پایان دارد




بزرگراه زندگی

وقتی باختم، “مسیر” را یافتم؛

در بزرگراه زندگی همواره راهت، “راحت” نخواهد بود.

هر چاله ای، “چاره ای” به تو می آموزد.

دوباره فکر کن، فرصت ها “دو بار” تکرار نمی شوند.

پس به خاطر داشته باش برای جلوگیری از پس رفت،“باید رفت”!!


بیهودگی

امروز را به باد سپردم

امشب کنار پنجره بیدار مانده ام

دانم که بامداد

امروز دیگری را با خود می آورد

تا من دوباره آن را

بسپارمش به باد

حرف دل