محو تماشا
آنچنان مات که یکدم مژه بر هم نزنی
ناز چشم تو ، بقدر مژه بر هم زدنی....
"فریدون مشیری"

آنچنان مات که یکدم مژه بر هم نزنی
ناز چشم تو ، بقدر مژه بر هم زدنی....
"فریدون مشیری"

می گفت: باید باز کنی در ِ دلت را رویِ لبخند آدمها...
می گفت: هر کدام از این درها یک کلید بیشتر ندارند...
می گفت: کلید ِ دل آدم دست خود ِ آدم نیست...
می گفت: انگاری کلیدها را دم ِ خلقت پخش کرده اند بین آدمها
هر کسی یکی برداشته برای خودش...
می گفت بلند شو برو بگرد... بگرد ببین کلید قلب کیست توی دستهایت؟...
ببین کلید قلبت کجاست؟...

گـــــاهی اوقات یــــاد بعضی ها
ناخودآگاه لبخنـــــدی روی لبانت مینشاند،
چقدر زیباست این لبخندهــــا
و چــــه دوست داشتنی اند این بعضی هــــا♥

چه باشد،
چه نباشد چیزکی،
باز هم مردمِ بیکار بگویند چیزهــــا!
پس به جای زندگی برای دیگران،
برای خودت زندگی کن...
رهـــــا و شـــاد و خوشحـــــال...


آنگونه که بر کفش تو ننشیند گرد
فردا که جهان کنیم بدرود به درد
آه آن همه خاک را چه می خواهد کرد؟!
"فریدون مشیری"

ما همه با زندگی معامله میکنیم...!
با خودمان هم معامله میکنیم!
و با کسانی که دوستشان داریم هم...!
اگر نبخشی، نمی بخشم!
خیانت کنی، خیانت می کنم!
بدی کنی، بدی می کنم!
دروغ بگویی، دروغ می گویم!
و اینگونه است که همیشه کوچک می مانیم;
باید بدانیم که با خوب، خوب بودن هنر نیست...!

مثل ساعت هایی میمانند که صبح دلسوزانه زنگ می زنند،
و در میان خواب و بیداری بر سرشان می کوبیم،
بعد می فهمیم که خیلی دیر شده...

معنی لبخند چیست؟
شور سرازیری است
حال پس از گریه است
در پس یک کوه سخت
لذت یک قله است
معنی پیروزی است
در سر این سرنوشت
خنده دوای من است
مرهم زخم دل است
بر سر هر ماجرا
هرچه توانی بخند
داد نزن شاد باش
میگذرد روزگار
"هوشنگ هوشنگی"

گريــــــه شايد زبان ضعـــف باشد! شايد کودکــانه... شايد بی غــرور…
اما هر وقت گونه هــــايم خيس می شـــود؛
می فهمــــم نه ضعيفم...نه کودکم...بلکه پر از احساســـم


...کودکی رفت به بازی به فراغت به نشاط
فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات
همه گفتند کنون تا بچه است
بگذارید بخندد شادان
که پس از این دگرش فرصت خندیدن نیست !
بایدش نالیدن...
"مهرداد امجدی"

روز آخر چقدر عرفانیست...
چشمهایت عجیب بارانیست...
عطر جنت تمام شد...افسوس
آخرین لحظه های میهمانیست...

نبسته ام به کس دل
نبسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج
رهــــا!
رهـــــــا!
رهـــــــــا من!
"سیمین بهبهـــانی"
+ ممنونم از رهــــا جان بابت اصلاح نام شاعر ;)

ساحل افتاده گفت: "گرچه بسی زیستم
هیچ نه معلوم شد آه که من چیستم"
موج ز خود رفته ای، تیز خرامید و گفت:
"هستم اگر میروم، گر نروم نیستم"
"اقبال لاهوری"


یکی که بهش اعتماد داری ..
بهت اعتماد داره ..
از دلتنگی هاش برات میگه ..
از دلتنگی هات براش میگی ..
آروم میشه ..
آروم میشی ..
حسی که هیچ وقت به تنفر تبدیل نمیشه ..
این حس مثل قطره های بارون پاکه ..!!

نــــــرو !
وفـــــــا از اینجا آغاز می شود...
"کیوان مهرگان"

زندگی ینی...
"دلخوش بودن"
حتی به چیزای الکی...
سخت نگیـــــر دوست من!

که عمری سر کند تنهای تنها
نه بارانی که آرد برگ و باری
نه برقی تا بسوزد هستیش را
"فریدون مشیری"

من سکوت خویش را گم کرده ام
ای سکوت ای مادر فریادها
گم شدم در این هیاهو گم شدم
من که خود افسانه میپرداختم
عاقبت افسانه مردم شدم !
تو کجایی تا بگیری داد من ؟
گر سکوت خویش را میداشتم

اما وقتی یافته هایم را با باخته هایم مقایسه میکنم،
میبینم چون خدا را یافتم هر چه باختم مهم نیست.
آموختم که تمام ماجراهای زندگی فقط قانون عشـــق بازی خدا با ماست...
