گل و خار
غنچه از خواب پرید و گلی
تازه به دنیا آمد...
خار خندید و به گل گفت: سلام، و جوابی نشنید!خار رنجید ولی هیچ نگفت...
خار خندید و به گل گفت: سلام، و جوابی نشنید!خار رنجید ولی هیچ نگفت...
ساعتی
چند گذشت...گل چه زیبا شده بود!
دست بی رحمی آمد نزدیک... گل سراسیمه ز وحشت افسرد...
لیک
آن خار در آن دست خلید...و گل از مرگ رهید...
صبح فردا
که رسید...خار با شبنمی از خواب پرید...
گل صمیمانه به او گفت: سلام
گل صمیمانه به او گفت: سلام
+ نوشته شده در ۱۳۹۲/۰۶/۲۹ ساعت توسط Ar
|