شاد باش

مهر رخشا، نکوترین چهر است...
شب یلدا تولد مهــــر است...
این همایون شب خیال انگیز
هست در آخرین شب پاییز...
بیخ و بن حماسه گستردست
در نهادش حماسه پروردست...
لفظ یلدا اگرچه سِریانیست
شب مهــــرآفرین ایرانیست...
یلـــدا پیشاپیش مبارکــــــــ♥♥♥

دو قدم مانده به رقصیدن برفــــــــــــــ
یک نفس مانده به سرما و به یخـــــــــــــــ
چشم در چشم زمستانی دگــــــــــــــــــــــــــــر
تحفه ای یافت نکردم که کنم هدیه تانـــــــــــــــــــــــــــ
یک سبد عاطفه دارم همه تقدیم شمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

آری
خورشید ثابت کرد:
حتی طولانی ترین شب نیز
با اولین تیغ درخشان نور به پایان می رسد
حتـــــــــــی اگر به بلندای یلــــــــــــــدا باشد...
بیدار و امیدوار باش
خورشیدی در راه است...

محبتت را به برگ ها سنجاق مزن
که باد با خود می بَرد...
محبتت را به آب جویی بریز
که با ریشه ها عجین شود...
ریشه ها هرگز اسیر باد نیست...
مادرم میگفت:
پروانه ی محبتت را
به تار عنکبوتی بینداز که سیر نباشد...
محبتت را به خانه ی دلی بنشان
که خیال بیرون شدن ندارد...
و یاد معلمم بخیر...
هر وقت به آخر خط میرسیدم میگفت:
نقطه سر خط...
مهربان تر از خودت
با دیگران باش...
"علیرضا زرقانی"

ماهی قرمز این تنگ بلور
منتظر بود به دریا برسد...
بی خبر بود که خودخواهی من
آرزویش به فنا خواهد برد...
"رضا فلاح لنگرودی"

همه حرف دلم با تو همین است که دوست...
چه کنم؟... حرف دلم را بزنم یا نزنم؟...
گفته بودم که به دریا نزنم دل اما
کــــو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟...

گاهی اوقات;
مجبوریم بپذیریم که
برخی از آدم ها
فقط می توانند در قلبمان بمانند
نه در زندگیمان...

و فصلی سپید
هی ورق می خورد
تا زندگی را
برگ
برگ
بریزم...
"شیرین میناسرشت"

كوه پرسيد ز رود، زير اين سقف كبود، راز ماندن در چيست؟؟!!!!
گفت : در رفتن من... كوه پرسيد : و من؟؟!!!!
گفت: در ماندن تو !!!!
بلبلي گفت: و من؟؟!!!!
خنده اي كرد و بگفت: در غزل خواني تو!!!!
آه از آن آبادي، كه در آن كوه روَد، رود مرداب شود و در آن
بلبل سر گشته سرش را به گريبان ببرد و نخواند ديگر،
من و تو: بلبل و كوه و روديم
راز ماندن جز در
خواندن من، ماندن تو، رفتن ياران سفر كرده يمان نيست، بدان !!!!!!
اگه قرار بود هرکسی
بزرگترین غمش رو برداره و ببره تحویل بده،
با دیدن غمهای دیگران
آهسته غمش رو توی جیبش میگذاشت و
به خونه برمیگشت...
باور کن ;)

دلم به حال پروانه ها می سوزد،
وقتی چراغ را خاموش می کنم...
و به حال خفاش ها
وقتی چراغ را روشن می کنم!
نمی شود قدمی برداشت
بدون آنکه کسی برنجد؟!

فهمیده ام که خیلی وقت ها
گناه نکردن،
نتیجه ی فراهم نبودن موقعیت است!
توهم تقوا برَم ندارد...!

زندگی تکرار فرداهای ماست
می رسد روزی که فردا نیستیم...
آنچه می ماند فقط نقش نکوست
نقش ها می ماند و ما نیستیم...

شاخه ی درختی ست پشت پنجره ام
گاهی لباس برگ می پوشد
گاهی لباس برف
اما همیشه هست...
"رضا کاظمی"

روزگار نکبتی شده...
آنقدر که آدم دلش می خواهد
مدام به خاطره هایش چنگ بیندازد
و آنجاها دنبال چیزی بگردد...!
"عباس معروفی"

آوای باد انگار، آوای خشکسالیست
دنیا به این بزرگی، یک کوزه ی سفالیست
باید که عشق ورزید، باید که مهربان بود
زیرا که زنده ماندن، هر لحظه احتمالیست...!

زیر باران بیا قدم بزنیم
حرف نشنیده ای به هم بزنیم
نو بگوییم و نو بیندیشیم
عادت کهنه را به هم بزنیم
وز باران کمی بیاموزیم
که بباریم و حرف کم بزنیم
کم بباریم اگر، ولی همه جا
عالمی را به چهره نم بزنیم...
