خوش به حال شاعر

زیر باران بیا قدم بزنیم
حرف نشنیده ای به هم بزنیم
نو بگوییم و نو بیندیشیم
عادت کهنه را به هم بزنیم
وز باران کمی بیاموزیم
که بباریم و حرف کم بزنیم
کم بباریم اگر، ولی همه جا
عالمی را به چهره نم بزنیم...
حُسن باران این است
که زمینی ست، ولی
آسمانی شده است
و به امداد زمین می آید...
"مجتبی کاشانی"
خانه ام هرجا بود،
کاش در فاصله ای دورتر از بانگ سیاست ها بود
کاش معنای سیاست این بود
که قفس ها را در آن حبس کنیم
تا نفس ها آزاد شوند
کسی از راه قفس نان نخورد
و کبوتر نفروشد به کسی...
"مجتبی کاشانی"
گل باش که همنشین عطار شوی
زان پیش که همدم خس و خار شوی
زحمت متراش و مژده ی رحمت باش
پل باش به جای آن که دیوار شوی
بی پل، قدمی به انتهایی نرسد
آواز کسی به آشنایی نرسد
بی پل نه شکفتنی نه علمی، سخنی
بی پل که تمدنی به جایی نرسد
"مجتبی کاشانی"
که دلی را بخری
بفروشی مهری
شادمانی را حراج کنی
رنج ها را تخفیف دهی
مهربانی را ارزانی عالم بکنی
و بپیچی همه را لای حریر احساس
گره عشق به آنها بزنی...
"مجتبی کاشانی"
ذهن ما باغچه است
گل در آن باید کاشت
گر نکاری، گلِ من
علف هرز در آن می روید
زحمتِ کاشتنِ یک گل سرخ
کمتر از زحمتِ برداشتنِ هرزگیِ آن علف است...
"مجتبی کاشانی"
در میان هر سیب
دانه ی محدودی ست
در دل هر دانه، سیب ها نامحدود
چیستانی ست عجیب
دانه باشیم نه سیب
"مجتبی کاشانی"
که بر پشت پریشانی توست...
کار آسانی نیست
نان درآوردن و غم خوردن و عاشق بودن...
پدرم
کمرم از غم سنگین نگاهت خَم باد...
"مجتبي كاشاني"