هوامونو داشته باش خدا

يه وقتايي آدم بايد سرشو بلند كنه، زل بزنه به آسمون، لبخند بزنه

و
بگه: خدا خيلي مخلصيم، هوامونو داشته باش ما هم تنهاییم...

تاریخ تولدت مهم نیست، تاریخ "تبلورت" مهمه...!

اهل کجا بودنت مهم نیست ،"اهل و بجا" بودنت مهمه...!

منطقه زندگیت مهم نیست،"منطق زندگیت" مهمه...!

و گذشته زندگیت مهم نیست ، امروزت مهمه که چه گذشته ای واسه فردات میسازی



گر چه آدم زنده بود ، اما...

از همان روزی که دست حضرت قابیل

گشت آلوده به خون حضرت هابیل

از همان روزی که فرزندان آدم

زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید

آدمیت مرد

گرچه آدم زنده بود

از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند

از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند

آدمیت مرده بود

بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب

گشت و گشت

قرنها از مرگ آدم هم گذشت

ای دریغ

آدمیت برنگشت...

"فریدون مشیری"

به اندازه یک مجلس ختم، دوستانی دارم

بسیار زیباست بدقت بخوانیم و فکر کنیم و در عملکردمان تجدید نظر کنیم.


چه رفیقان عزیزی که بدین راه دراز
بر شکوه سفر آخرتم، افزودند
اشک در چشم، کبابی خوردند
قبل نوشیدن چای،
همه از خوبی من میگفتند
ذکر اوصاف مرا،
که خودم هیچ نمی دانستم.

نگران بودم من،
که برادر به غذا میل نداشت
دست بر سینه دم در استاد و غذا هیچ نخورد
راستی هم که برادر خوب است.

دست تان درد نکند،
ختم خوبی که به جا آوردید
اجرتان پیش خدا
عکس اعلامیه هم عالی بود،
کجی روبان هم،
ایده نابی بود
متن خوبی که حکایت می کرد
که من خوب عزیز
ناگهانی رفتم
و چه ناکام و نجیب
دعوت از اهل دلان،
که بیایند بدان مجلس سوگ
روح من شاد کنند و تسلی دل اهل حرم
ذکر چند نام در آن برگه پر سوز و گداز
که بدانند همه،
ما چه فامیل عظیمی داریم.

رخصتی داد حبیب،
که بیایم آنجا
آمدم مجلس ترحیم خودم،
همه را میدیدم
همه آنهایی،
که در ایام حیات،
نمی دیدمشان
همه آنهایی که نمی دانستم،
عشق من در دلشان ناپیداست.

واعظ از من می گفت،
حس کمیابی بود
از نجابت هایم،
وز همه خوبیهام
و به خانم ها گفت:
اندکی آهسته
تا که مجلس بشود سنگین تر
سینه اش صاف نمود

و به آواز بخواند:
" مرغ باغ ملکوتم نی ام از عالم خاک    
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم."

راستی این همه اقوام و رفیق
من خجل از همه شان
من که یک عمر گمان میکردم تنهایم و نمی دانستم
من به اندازه یک مجلس ختم،
دوستانی دارم!

جست و جو

در پشت چارچرخه فرسوده ای، كسی

خطی نوشته بود:

"من گشته ام نبود !

تو دیگر نگرد

نیست!"...

 

                                          گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان:

                                          ما را تمام لذت هستی به جستجوست.

                                          پویندگی تمامی معنای زندگی ست.

                                          هرگز

                                         "نگرد! نیست"

                                          سزاوار مرد نیست...

 

                                          فریدون مشیری

بنویسید...

بنویسید به دیوار سکوت، عشق سرمایه هر انسانست،

بنشانید به لب حرف قشنگ، حرف بد وسوسه شیطانست،

و بدانید که فردا دیرست، و اگر غصه بیاید امروز تا همیشه دلتان درگیرست.

پس بسازید رهی را که کنون تا ابد سوی صداقت برود

و بکارید به هر خانه گلی که فقط بوی محبت بدهد!!!

God

شــبا وقـــتی که بیــداری .. خــــــدا هـــم با تو بیداره

تا وقـــــتی که نــخوابی تو .. ازت چـــــش ور نمیداره

خـــدا می‌بـــینه حالــت رو .. خدا میـــدونه حسـت رو

از اون بالا میــــــــــاد پایین .. خدا مـــی‌گیره دستت رو

خدا میــــدونه  تــــو قلبت .. چه اندازه تــــــو غم داری

خدا میـــدونه تــــــــــو دنیا .. چه چیزی رو تو کم داری

خدا نزدیک قلب توســـــت .. با یک آغــــــــوش وا کرده

نذار پلکاتــــو روی هم .. اگـــــه قلبت پـــــره درده

خدا رو میشه حسش کرد .. توی هر حالی که باشی

فقـــــــــط  باید تو  با یادش .. توی هر لحظه همراه شی